جدول جو
جدول جو

معنی گشاده رو - جستجوی لغت در جدول جو

گشاده رو
خوش رو، خندان، مقابل روبسته، بی حجاب
تصویری از گشاده رو
تصویر گشاده رو
فرهنگ فارسی عمید
گشاده رو(گُ دَ / دِ)
صفت مرکّب}}روباز مقابل روبسته. چهرۀ روپوش نگرفته. بی حجاب:
خوبرویان گشاده رو باشند
تو که روبسته ای مگر زشتی ؟
سعدی.
اما در خلوت با خاصان گشاده رو و خوشخو آمیزگار اولیتر. (گلستان)، خوشگل. مقبول. زیبا:
زآن روی که بس گشاده روی است
مویم چو زبان، زبان چو موی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گشاده رو
آنکه چهره اش باز باشد بی حجاب مقابل رو بسته، زیبا جمیل
تصویری از گشاده رو
تصویر گشاده رو
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده رو
بانشاط، بشاش، تازه رو، خندان، خوش خلق، خوشرو
متضاد: بدخو، گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
هر یک از دو طرف خیابان که مردم پیاده از آنجا آمد و شد می کنند، کسی که مسیری را بدون استفاده از وسیلۀ نقلیه طی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده رویی
تصویر گشاده رویی
کنایه از خوش رویی
گشاده رو بودن، خوش رو بودن، ابرو فراخی، بشاشت، تبذّل، تحتّم، انبساط، بشر، تازه رویی، روتازگی، مباسطت، مباسطه، هشاشت، طلاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده خد
تصویر گشاده خد
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسیم، فراخ رو، روباز، بشّاش، تازه رو، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، روتازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده ابرو
تصویر گشاده ابرو
آنکه میان ابروانش باز باشد، ابروگشاده، کنایه از خندان، خوش رو
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ)
آنکه حجاب ندارد. آنکه رو نبندد، بشاش. خندان. شادان. طلق الوجه. (منتهی الارب) :
رسیدند بهرام و خسرو بهم
گشاده یکی روی و دیگر دژم.
فردوسی.
، بشاش. خندان. شادان:
گشاده روی باید بود یکچند
که پای و سر نیاید هر دو در بند.
نظامی.
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم.
صائب.
رجوع به گشاده رو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
بشاشت. انبساط. طلاقت وجه. خوشرویی. تازه رویی:
خورشید بدان گشاده رویی
یک عطسۀ بزم اوست گویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
خوش روزی. پر رزق و روزی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ رَ)
آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود، دارای سعۀ صدر:
زبان برگشاداردشیر جوان
چنین گفت کای کارکرده گوان
هر آن کس که بر گاه شاهی نشست
گشاده روان باد و یزدان پرست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ رُ)
خندان. بشاش. مسرور:
همه دختران شاد و خندان شدند
گشاده رخ و سیم دندان شدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آنکه ابروانش از هم فاصله دارد: برکیارق... چهره ای بغایت معتدل و محاسن بهم پیوسته و ابرو گشاده، مسرور شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ رخساره گشاده روی دارای چهره ای فراخ فراخ رخساره: ازین کشیده قدی گشاده خدی لاغر میانی فربه سرینی غزال چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده در
تصویر گشاده در
آنکه در خانه اش بروی مردم باز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
باز بودن در خانه شخصی بروی مردم، آشکاری وضوح: مرا چه زهره و یارای این سخن باشد ک گزاف لافی گفتم بدین شاده دری. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده رخی
تصویر گشاده رخی
حالت و کیفیت گشاده رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده سر
تصویر گشاده سر
روباز بی حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده سری
تصویر گشاده سری
روبازی بی حجابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
دارای سعه صدر، بشاش شادمان، جوانمرد سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
هر یکطرف از دو طرف خیابان که مردم پاده از آنجا آمد وشد میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده کف
تصویر گشاده کف
گشاده دست بخشنده بخشنده سخی کریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاده رو
تصویر زیاده رو
فرایبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده رخ
تصویر گشاده رخ
بانشاط بشاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده روان
تصویر گشاده روان
آنکه روحش منبسط باشد روشن فکر، دارای سعه صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده روزی
تصویر گشاده روزی
آنکه معاشش بنیکی تامین شده فراخ روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده رویی
تصویر گشاده رویی
حالت و کیفیت گشاده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده روی
تصویر گشاده روی
آنکه حجاب ندارد، بشاش، خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده رویی
تصویر گشاده رویی
خوشرویی، بشاشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
((~. رُ))
قسمی از دو جانب خیابان که محل رفت و آمد عابران پیاده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
((~. دِ))
بشاش، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
Pedestrian
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
пешеходный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیاده رو
تصویر پیاده رو
fußgänger
دیکشنری فارسی به آلمانی